Monday, June 20, 2005

شب سرد منحوس

از تب هزیان خیز تو
دریافتنیست
که شب سرد منحوس
بهترین وقت
امید های بر با د رفتنیست

یک شب برادرم پوریا در تب میسوخت و من بالا ی سر او میشنیدم که در خواب حرف میزد شبی هم در زندان بالای سر احمد باطبی بودم شبی هم بالای سر امیر عباس فخر آور بودم یک شب بالای سر ابو الفضل آجر لو بودم و شبی هم که فردایش دادگاه بود بالای سر منوچهر محمدی حاضر شدم و به سخنان ایشان در خواب گوش دادم و بیدارشان کردم تا از کابوس برهند و فقط خدا می داند که مادرم چند بار در هزیا ن شبانه بالای سر من بوده

فرازی از حبسیه ی .حدیث بی قراری ماهان
اوین_بند سیاسی_زمستان1383
سید علی عالم زاده ماهان

نقاب چهره


در پس
نقاب چهره ات
و پشت نگاه عسل ناکت
پروانه ای دارد
در دست
سکان امور
ولی اختیار گویشت
به رای
ماریست در فراسوی
کوه های
فرهاد کش
بی عبور
بی عبور
بی عبور
فرازی از حبسیه ی .حدیث بی قراری ماهان
اوین_بند سیاسی_سال1383سید علی عالم زاده. ماهان

Wednesday, June 15, 2005

از تو میپرسم

این سخن خطاب با مادر من است
از تو میپرسم
جز تو چه کسی فهمیده و می فهمد
حس عجیب یک نوازنده ی دوره گرد را
آن زمان که ساز محبوبش را می فروشد
به خاطر احتیاج
به دلالی که ذره ای عشق و استعداد
در وجودش نمی یابد
از تو می پرسم
جز تو چه کسی فهمیده و می فهمد
حال غریبش را
آن زمان که مبلغ ناچیز را در مشت می فشارد و آرام آرام
دور شدن دلال را
می نگرد
جز تو
چه کسی می داند
که به چه می اندیشد
به همسر بیمارش
به کودکان گرسنه اش
و یا شاید به فرو افتادن قطرات درشت باران از سقف خانه در زمستان
این سخن ن خطا ب با مادر من است
از تو می پرسم
جز تو
چه کسی فهمیده و می فهمد
حس عجیب یک مرغابی وحشی را
آن زمان
که از دسته ی در حال کوچ
جدا میشود
و سقوط می کند
و محکم به زمین میخورد
و پر و بالش در خون گرمش غرقه میگردد
از تو می پرسم
جز تو
چه کسی فهمیده و میفهمد
حال غریبش را
آن زمان که آخرین توانش
صرف دیدن سگ شکارچی می شود
که از دور می آید
این سخن خطا ب با مادر من است
از تو میپرسم
جز تو چه کسی فهمیده و می فهمد
معنی نگاه ظریف و نگران یک پروانه را
که از دور
چیده شدن بی وقفه ی گلهای سرخ باغچه ی سرسبز آرزوهای عاشقی
اسیر و در بند و نا امید را می نگرد
و سکوت
سکوتی از سر
اجبار

تابستا ن1380
نیمه شب _تهران_درکه

بادبان

تو
بادبان
کدام کشتی سرخ نوح آشنایی
که سر
سلامت میبری
از دل هر طوفان شیطان خیز
تا دل
لنگر گاه
و ایمن گاه


اوین­_بند سیاسی _زمستان 1383
فرازی از حبسیه ی .حدیث بی قراری ماهان.
سید علی عالم زاده .ماهان

پسرک

پسرک
بالای کاج خشک رفته
به جستجوی سیب سرخ
ولی نداند او همی
که خواهشش
نصیب گشته بر شغال
از آن خشک پیر و گر
فرو د عاقلانه کن
وز آن
دست از طلب بدار
که آن خشک پیر و گر
جوان و سبز
هم که بود
آن مطاع را
نداشت



اوین­_بند سیاسی _زمستان 1383
فرازی از حبسیه ی .حدیث بی قراری ماهان
سید علی عالم زاده .ماهان

قطار حادثه

دارد قطار حادثه
از را ه میرسد
پیراهنم کجاست
فانوس هم که نفت ندارد
ویرانی من
از تمام لحظه ها گذشت
پتروس کجاست


این شعررا خانم دکتر .س. به
من هدیه کرد و زیر آن نوشت
تقدیم به استواریتتهران_1383

پروازبادبادک

مادرم
به من آموخت
که سیب را
با همکلاسی ات قسمت کن
هم شاگردی خندید
و معلم هم که از دور میدید
سر تکان داد
و تبسم کرد
مادرم
به من آموخت
که بلندای پرواز بادبادک
بسته به درازای طول نخ است
و زندگی پایان دارد
و به هوش باش
همین



اوین­_بند سیاسی _زمستان 1383
فرازی از حبسیه ی .حدیث بی قراری ماهان
سید علی عالم زاده

وای تمام مشکلات

مشکلم زیاد است
از پیش من مرو
ای خود و ای تمام مشکلات
از پیش من مرو
بگذار در مشکل زیاد
در خود تو زیاد
شوم غرق،غرق مشکلات
مشکلم زیاد است
از پیش من مرو ای
خود وای تمام مشکلات


بهار 1383تهران
سید علی عالم زاده _ماهان

Tuesday, June 14, 2005

خرده فانوس

با نگاهت
بر نگاهم
خرده فانوس میپاشی
اما یخ گفتارت
خرده های فانوس را
شیشه می سازد
بر ذلال
چشمان
مشتاقم

اوین­_بند سیاسی _زمستان 1383
فرازی از حبسیه ی .حدیث بی قراری ماهان

سید علی عالم زاده

Monday, June 13, 2005

رویای من

خواب بودم
در خواب رویای خوشی دیدم
در میان زمینی سبز
غرق در هاله ای از نور خدا
زیر سایه سار آن بید بلند
رویای خوشی دیدم
چه شکوهی رویای خوشم داشت
رویای من این بود
که تو آنجا بودی
که تو احساس مرا میفهمی
که تو سر اعماق مرا میدانی
در خواب دیدم
که تو میرفتی
به کدام سو بماند
چه مهم
که تو می رفتی
و مرا با خود میبردی
بگذار بخوابم
تا شاید باز
در خواب رویایی را
که به تو انجامد لمس کنم
در بیداری که محال
دربیداری که محال


اوین­_سلول انفرادی _ واحد 240 اطلاعات قوه قضائیه_ بهار1382
فرازی از حبسیه ی .حدیث بی قراری ماهان
سید علی عالم زاده .ماهان

زندان بان

زندان بان
به زندانی خویش
دل باخته است
تکلیف چیست؟

اوین­_بند سیاسی _زمستان 1383
فرازی از حبسیه ی
حدیث بی قراری ماهان. سید علی عالم زاده .ماهان

روز لعنتی

کجا دانند حال ما سبکباران سا حلها...
روز لعنتی هنوز
به نیمه نرسیده بود
که صدای
زنگ کریه سکوت خیز،فضای خانه ی درد آلودی
را با بی مهری
در نوردید ، از پی صدا اهالی انتظار پیشه
آسیمه سر دویدند و چون آستانه هویدا شد
و در باز، کریه المنظری
که چهره اش به ریش غرغه بود
نگه در نگاهشان دوخت
آنا ن را که انتظار
زیر گونه هاشان را
در نوردیده بود
آنگاه بد بوی ریشو دست چپ پیش آورد
چپ چرا؟
چرا ندارد! چون چپ است که میشوید آنجا را
بعد گفت :
این بر ضمه ام مانده
دیشب عروسی سیمین تن بود
در آغوشش کشیدم در انفرادی ...
و مادرش هم میدید وهم میشنید
مادرش
مادرش
مادرش

سید علی عالم زاده.ماهان.بهار نکبت 1384
شعر تبعید

نعش یک گل لاله

خون چکد دریا دریا
از سر انگشتان معصوم
غم آویزش
به هنگام مولود سرخ یک موسیقی مغموم
بر سر نعش یک گل لاله
با بریده گلوی حق گویش
آن زمان که
سر ا نگشتانش
به جای سیم های تا رمی خورند بی وقفه
بر سیم سرد
خار دار
خار دار


اوین­_بند سیاسی _زمستان 1383
فرازی از حبسیه ی .حدیث بی قراری ماهان
سید علی عالم زاده .ماهان

بار الها

بار الها
این مردمانت
چرا اینگونه اند
که کاغذ را
بی دانش
پاره می سازند
من
بر آن تکه کاغذ کاهی
نشان از شهر یارم
داشتم
اوین­_بند سیاسی _زمستان 1383
فرازی از حبسیه ی .حدیث بی قراری ماهان.
سید علی عالم زاده .ماهان.