Monday, June 13, 2005

روز لعنتی

کجا دانند حال ما سبکباران سا حلها...
روز لعنتی هنوز
به نیمه نرسیده بود
که صدای
زنگ کریه سکوت خیز،فضای خانه ی درد آلودی
را با بی مهری
در نوردید ، از پی صدا اهالی انتظار پیشه
آسیمه سر دویدند و چون آستانه هویدا شد
و در باز، کریه المنظری
که چهره اش به ریش غرغه بود
نگه در نگاهشان دوخت
آنا ن را که انتظار
زیر گونه هاشان را
در نوردیده بود
آنگاه بد بوی ریشو دست چپ پیش آورد
چپ چرا؟
چرا ندارد! چون چپ است که میشوید آنجا را
بعد گفت :
این بر ضمه ام مانده
دیشب عروسی سیمین تن بود
در آغوشش کشیدم در انفرادی ...
و مادرش هم میدید وهم میشنید
مادرش
مادرش
مادرش

سید علی عالم زاده.ماهان.بهار نکبت 1384
شعر تبعید

0 Comments:

Post a Comment

<< Home