Wednesday, June 15, 2005

از تو میپرسم

این سخن خطاب با مادر من است
از تو میپرسم
جز تو چه کسی فهمیده و می فهمد
حس عجیب یک نوازنده ی دوره گرد را
آن زمان که ساز محبوبش را می فروشد
به خاطر احتیاج
به دلالی که ذره ای عشق و استعداد
در وجودش نمی یابد
از تو می پرسم
جز تو چه کسی فهمیده و می فهمد
حال غریبش را
آن زمان که مبلغ ناچیز را در مشت می فشارد و آرام آرام
دور شدن دلال را
می نگرد
جز تو
چه کسی می داند
که به چه می اندیشد
به همسر بیمارش
به کودکان گرسنه اش
و یا شاید به فرو افتادن قطرات درشت باران از سقف خانه در زمستان
این سخن ن خطا ب با مادر من است
از تو می پرسم
جز تو
چه کسی فهمیده و می فهمد
حس عجیب یک مرغابی وحشی را
آن زمان
که از دسته ی در حال کوچ
جدا میشود
و سقوط می کند
و محکم به زمین میخورد
و پر و بالش در خون گرمش غرقه میگردد
از تو می پرسم
جز تو
چه کسی فهمیده و میفهمد
حال غریبش را
آن زمان که آخرین توانش
صرف دیدن سگ شکارچی می شود
که از دور می آید
این سخن خطا ب با مادر من است
از تو میپرسم
جز تو چه کسی فهمیده و می فهمد
معنی نگاه ظریف و نگران یک پروانه را
که از دور
چیده شدن بی وقفه ی گلهای سرخ باغچه ی سرسبز آرزوهای عاشقی
اسیر و در بند و نا امید را می نگرد
و سکوت
سکوتی از سر
اجبار

تابستا ن1380
نیمه شب _تهران_درکه

0 Comments:

Post a Comment

<< Home