تشنه ی آزادی
غربتم
بی انتهاست
خسته در خاکم و افلاک
همان آبی آبيست که بود
ته اين جنگل شب
می رسد پای سپيدار به رود
غرقه ی تحقيرم
تشنه ی آزادی
همه ی افکارم منعکس در نگاهيست
که به رويای شفق می نگرد
که تو هم در شفقی
و منم دلتنگ
به تو می انديشم
تو مرا می بينی
تو مرا ميشنوی
تو مرامی خوانی
من تورا می خواهم
اين شعر زيبااز ايران به من اهدا شده تا رنگ تبعيدم دگر گون شود
باسپاس از خاتون شعر و نور نگاه فاخته ی عزيز
0 Comments:
Post a Comment
<< Home